لطفا سیگار نکشید...
ما می دونیم که زندگی شما ارزش چندانی نداره
اما سوخت واقعا قیمت بالایی دارد!!!
_______________________________
_______________________________
ادامه مطلب ...یه جلسه کلاس داشتیم ساعت 11:30 تا1 ظهر اونم دقیق بعد عیدیه پسره بی مزه تو کلاسمون بود که چندتا مگس دورش رو گرفته بودن اینم از بس خوشمزه بود هر 5 ثانیه یه تیکه مینداخت یبارم استاد از عصبانیت رو بهش کرد گفت همون طوری که من شما رو با یه دانشجوی با ادب اشتباه گرفتم این مگسا هم تورو با گووووه اشتباه گرفتند
کلاس تا یه چند لحظه ساکت بود بعد پسره پاشد رفت بیرون یهو کلاس منفجر شد اینقدر خندیدیم که استادای کلاسای بقل گفتند ساکت
بیچاره استاد از خنده اشکش در امده بود
Davood Atashmusic
بچه ها این شانس منه ! باهاش آشنا بشین
کلا تو زندگی شانس من اینجوریه
ایول موج مکزیکی !
ادامه مطلب ...
هر چه محققین خواستند در برابر سریال قهوه تلخ و نماد گرایی فراماسونری
سکوت کنند؛ با انتشار قسمت های دیگر این سریال، سکوت دربرابر آن آسان نبود.
چر که هر چه میگذشت نماد گرایی در این سریال بیشتر میشد. هرچند در این
سریال متلک های سیاسی بسیاری نهفته است اما ما به آن به دلیل بررسی از دید
فراماسونری نمیپردازیم .
در قسمت قبلی این مطلب 2 نماد طراحی لژ فراماسونری و نماد درجه 3 ماسونی را بررسی کردیم .
اما دوستان نکته ای بسیار ظریف را در نماد " نشان درجه 3" گفتند که آن اتفاقی نبودن آن را ثابت میکند .
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است...